دخترک زیبای مندخترک زیبای من، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

زن تنها و دخترک زیبا

چارلی چاپلین

الان یه مطلبی خوندم خیلی به دلم نشست ‌.دقیقا عقیده منم اینجوری هست: من اگر پیامبر بودم رسالتم شادمانی بود بشارتم آزادی و معجزه ام خنداندن کودکان بود نه از جهنمی می‌ترساندم و نه به بهشتی وعده میدادم تنها می آموختم اندیشیدن و انسان بودن را... .. ...
25 فروردين 1402

دکتر امیرآبادی

و باز هم دستان طلایی دکتر امیرآبادی .  یک بار سال ۹۱ و عمل مامانم.  الانم عمل گوش دخترکم گوش چپ دخترم به خاطر عفونت ۷۰ درصد شنوایی رو از دست داده بود و گوش راستش حدود ۳۰ درصد شنواییش رو از دست داده بود . تقریبا دو ماهه درگیر گوشش هستم که امروز دکتر امیر ابادی دخترکم رو عمل کرد و الانم دخترکم صحیح و سالم و انگار نه انگار عمل کرده. نه دردی داره و نه عوارضی و داره بدو بدو میکنه و بازی میکنه 🤗 ...
24 فروردين 1402

مهاجرت

حدود ساعت ۳ امروز صبح ! از امور مهاجرت آمریکا ایمیل زدن که پرونده مهاجرت مامانم تکمیل شده و قبول شده و منتظر وقت مصاحبه باشیم. یعنی اینکه ظرف یکی دو ماه آینده مامانم دوباره باید برگرده آمریکا ☹️ از یه طرف برای مامانم خوشحالم ...از یه طرف برای خودم ناراحت 😔 ...
9 فروردين 1402

حوصله

من‌ دیگه حوصلم نمیکشه بشینم دونه دونه توضیح بدم که فلان حرفت و رفتارت ناراحتم کرد..کسی که بعد از اون همه با هم بودن و زمان گذاشتن و کلی حرف زدن نمیخواد بفهمه چی اذیتم میکنه ، دیگه هم نمیخواد بفهمه اونی که میدونه از چی ناراحت میشی و تکرارش میکنه، شاید بار اول دوم اشتباهش باشه ولی بار سوم انتخابشه! ...
8 فروردين 1402

زمان

چه دروغ بزرگیست !!!! زمان همه چیز را حل میکند.... زمان فقط موهایمان را سفید کرد... زخم هایمان را کهنه و دردمان را بزرگتر   دلتنگیمان را بیشتر  روزگارمان را سیاه تر کرد ....!!! بیزارم از دردی که درمانش زمان است... زمانی که دق می‌دهد تا بگذرد پ.ن : الان دقیقا همونجام که نه میتونم شرایط رو تغییر بدم و نه اون چیزی که هست رو بپذیرم ...
7 فروردين 1402

عید ۱۴۰۲

تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟ یکشنبه پیش رفتیم سمت جنوب  دو روز که درگیر حنابندان و عروسی بودیم . به معنای واقعی کلمه افتضاح بود.  هوا سرد ...مجلس بد 😖 منم دنبال دخترکم که همش بدو بدو میکرد و نگرانش بودم از جلو چشمم دور بشه.  اینجا ساعت یک و نیم نیمه شب بود ولی تا ساعت ۴ صبح مراسم طول کشید  منم از ساعت ۱۲ تو ماشین نشسته بودم و دخترم تو بغلم خواب بود و از سوزش کمر درد و پا درد برام توان نمونده بود و خودم رو لعنت و نفرین میکردم که چرا به حرف همسرخان گوش دادم و پاشدم اومدم عروسی و  دنبال دکمه غلط کردم میگشتم  روز سوم رفتیم با دوستای همسرخان سمت دریا و قایق سواری. خوب بود خوش...
6 فروردين 1402
1